ساده لوح می خواهد داستان بنویسد و چنین آغاز می کند:
شب بود و خورشید به روشنی می درخشید ، پیرمرد جوانی یکه و تنها همراه خانواده اش در سکوت گوشخراش شب قدم زنان استاده بود.
۱۳۸۷ بهمن ۸, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
این صفحهء انترنتی در صدد توهین و یا تحقیر افراد تحت هیچ عنوانی نیست، فکاهه های ارسالی شما به نام خودتان نشر خواهد شد لطفآ فکاهه های تان را به نشانی نامهء برقی زیر ارسال دارید: mujeebkhalvatgar@yahoo.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر